آیلاآیلا، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 14 روز سن داره

آیلا خانم

دیکشنری ایلا

کو...کجا (او( پشت( پو( انار سیب )سیپ( رفت )دف( ماه بابک )بابbaba( کیف ) دیف    کفش )پا( دمپایی )پا.محمد...آخه اولین بار که واست جلب توجه کرده دمپایی بود که محمد حسن پوشید عمو )ام( همه خانوما )ماما( همه آقایان )بابا( جز عمو رسول( زانو )زا( ریخت )خیس( پی پی           
3 دی 1393

آیلا و پایان 19 ماهگی

از اواخر 19 ماهگیت یاد گرفتی در ورودی حال رو باز کنی......مادر واست دمپایی خرید به عشق دمپایی هم شده ...بهم میگی پی پی داری.....تا حالا دوبار رفتی دستشویی....وای مامانم وقتی جیش می کنی کلی واسه جیش خوشحال میشی......دیشب من خیلی کار داشتم بابا جون شما رو بردن دستشویی بعد یه مدتی به بابا گفتی بریم....بابا هم از تو سرویس بهداشتی داد می زد )مامان  آیلا دستشویی نداره میگه بریم(...من گفتم کمی دیگه بمون مامان....یه کو چولو که گذشت بابا  گفت بیا مامان آیلا دستشویی کرد...   مامانم وقتی اومدم ...قیافه یه طوری شده بود....انگار ترسیده بودی.....انگار خجالت می کشیدی بعد من کلی واست دس زدم تشویقت کردم.....هوارا واست کشید...
3 دی 1393

آخرین واکسن

عزیز مامان خدا رو شکر آخرین واکسن رو هم زدی.....خیلی اذیت شدی.....تا دوروز ...اجازه نمی دادی واست کمپرس گرم ورد  بذارم ماشالا کامل همه چیز رو می فهمی....کلمات زیادی... دکتر..دفتر. ..ده..توپ...بیا....برو...دست...پا ....پول....مو....من..پشت... شیشه. .بده...نه....شل )شلوار(....پو( پشت )....اون....باد...ماه ....پ ( پرنده )....رو می و درس استفاده می کنی این روزا شدت و تکرار خراب کاری هات زیاد شده....یه روز سورمه من رو تخت و میز توالت ریخته بودی....یه روز هم لوازم آرایشی من و روغن مخصوص خودتو رو کامل رو خودت و زمین ریخته بودی...طوری که هر دو دست رو کامل روغنی کرده بودی...پیراهن و شلوارت رو هم همینطور.... کماکان به شدت...
3 دی 1393

آیلا از پله بالا می ره

مامان جون 25.7.93 بود  یه صبح جمعه ..... با یه هوای عالی....بعده صبحونه بابایی مارو برد ساحلی.....رفتیم کنار وسایل بازی ها که شما هم خوش بگذرون. ... عشق مامان از اینکه لذت می بردی......می دویدی بین وسایل بازی .....من و بابا کلی ذوق زده شدیم مهمتر از همه وقتی واسه اولین بار تونستی از پله سوروس به کمک نرده ها بالا بری. ...پایین بیای.....یه جامپينگ داشت ....که 
3 دی 1393

بدون عنوان

عزیزم عید قربون که بود صبحش که نماز صبح می خوندم....جلوم ایستادی....به نشون رکوع دولا شدی......بعد قنوت کردی. ...بعد  سجده رفتی....سجده که چه عرض کنم.....می خوابیدی )به شکم(....وای مامان با دیدن این صحنه به حدی به وجد اومدم که نگو.... یه عالمه خدا رو شکر کردم عزیزم یه کار جدید که یاد گرفتی البته.....از شیطنت ته...یه چیزی رو که می خوای من بهت نمی دم ....میایی و می بوسیم...wow... کلی دلم ضعف می ره و توان مقاومت ندارم سریع تسلیم می شم از دیروز خواسم کلمه وان رو نشونت بدم.....بردم حموم به وانت اشاره کردم ...گفتم وان آیلا رو پر از آب کنم که گلم حموم کنه..... حالا چن روز قبلش فن حموم خراب شده بود باب...
3 دی 1393
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به آیلا خانم می باشد